به گزارش «راهبرد معاصر»؛ در سه هفته اخیر پیش از آغاز رسمی دوره ریاستجمهوری ترامپ بهعنوان چهلوهفتمین رئیسجمهور ایالات متحده و ادای سوگند در کاخ سفید، وی نه تنها به حل بحرانهای سیاسی نپرداخت، بلکه موجی از جنجالهای دیپلماتیک برانگیخت. ازجمله این جنجالها، اظهاراتش درباره الحاق کانادا و جزیره گرینلند به خاک ایالات متحده، بازپسگیری کنترل کانال پاناما و حتی تغییر نام خلیج مکزیک به «خلیج آمریکا» بود.
به نظر میآید ترامپ در مدیریت روابط بینالمللی به شیوهای مشابه تعاملاتش در شبکههای اجتماعی عمل میکند؛ جایی که واقعیت اغلب میان جنجالها و اظهارنظرهای هیجانی گم میشود.
ترامپ همچنین ایده تسلط بر گرینلند و کانال پاناما را به مقابله با نفوذ چین مرتبط دانست، زیرا سرمایهگذاریهای چین در گرینلند بهشدت در حال افزایش هستند
با وجود این، در پس این هیاهو و نمایشهای ظاهراً شتابزده، منطق عملگرایانهای نهفته است که دیدگاه ژئوپلیتیکی آمریکا را برای آینده نشان میدهد. سخنان ترامپ، هرچند غیرمعمول و تحریکآمیز به نظر میآیند، در واقع بخشی از راهبرد کلان واشنگتن را برای مقابله با رشد نفوذ چین منعکس میکنند.
این اظهارات نه از روی هوس، بلکه در راستای آشکارسازی مسیری است که از دهه ۱۹۹۰ آغاز شده و تا دهههای آینده ادامه خواهد یافت؛ مسیری که واشنگتن با تکیه بر آن تلاش میکند سلطه ژئوپلیتیکی خود را در رقابت با قدرتهای نوظهور حفظ کند.
اوایل دهه ۱۹۹۰ واشنگتن به این نتیجه دست یافت چین بهعنوان رقیب اصلی آینده، تهدیدی جدی برای جایگاه جهانی ایالات متحده خواهد بود. از آن زمان، رؤسای جمهور آمریکا به تدریج سیاستهایی را برای مهار قدرت چین، در ابعاد اقتصادی و از نظر گسترش حضور نظامی، پیاده کردند. با وجود این، ترامپ در کارزار انتخاباتی سال ۲۰۱۶ این موضوع را به محور اصلی برنامههایش تبدیل و با روی کار آمدن، تحریمهای اقتصادی گستردهای علیه پکن اعمال کرد.
ترامپ همچنین ایده تسلط بر گرینلند و کانال پاناما را به مقابله با نفوذ چین مرتبط دانست، زیرا سرمایهگذاریهای چین در گرینلند بهشدت در حال افزایش هستند و شرکتی چینی کنترل دو بندر مهم کانال پاناما را در اختیار دارد. در مقابل، پیشنهاد الحاق کانادا به خاک ایالات متحده بیشتر بهعنوان نمایش تبلیغاتی از سوی ترامپ تعبیر شد.
موضوع تغییر نام «خلیج مکزیک» به «خلیج آمریکا»، هرچند در نگاه نخست جنجال لفظی به نظر میآید، اما در واقع میتواند نمادی از تلاش ترامپ برای تقویت هویت ملی در برابر آنچه «تهدید مکزیکی» مینامد، باشد. این موضوع یادآور اختلافات مشابهی است که در خلیج فارس مطرح شد.
در واکنش به این اظهارات، کلودیا شینبوم، رئیسجمهور مکزیک با طعنهای هوشمندانه پاسخ داد و پیشنهاد کرد، «بهتر است نام ایالات متحده آمریکا را به مکزیک آمریکایی تغییر دهیم». دولت مکزیک همچنین نقشهای تاریخی از سال ۱۶۰۷ منتشر کرد که نشان میداد تمام اراضی فعلی آمریکا بهعنوان بخشی از «مکزیک آمریکایی» شناخته میشد. این نقشه بهوسیله «شرکت هند شرقی آمستردام» تهیه شده بود.
روابط مکزیک و ایالات متحده بهویژه به دلیل مهاجرت و موضوعات اجتماعی، یکی از محورهای حساس و مهم سیاست داخلی و خارجی واشنگتن بوده است. در آینده، این روابط میتواند به چالشهای جدیتری ازجمله بحرانهای سیاسی و حتی درگیریهای داخلی در آمریکا منجر شود.
برای درک بهتر ابعاد این موضوع، میتوان به دو اثر برجسته ساموئل هانتینگتون، نظریهپرداز معروف ژئوپلیتیک آمریکا یعنی «برخورد تمدنها» (۱۹۹۶) و «ما کی هستیم؟» (۲۰۰۴) پرداخت.
در کتاب نخست، وی چین را بهعنوان تهدیدی بزرگ برای رهبری جهانی ایالات متحده معرفی میکند. در کتاب دوم نیز نسبت به افزایش جمعیت لاتینتبارها، بهویژه مکزیکیها در ایالات متحده هشدار میدهد.
هانتینگتون در بخشی از کتاب خود مینویسد: جمعیت مکزیکیتبارها در ایالات متحده بهشدت در حال افزایش است و اغلب در ایالتهایی سکونت دارند که روزی بخشی از مکزیک بودهاند. این موضوع به شکلگیری جامعهای جداگانه در دل آمریکا منجر میشود که میتواند تهدیدی جدی برای یکپارچگی کشور باشد. برخلاف دیگر مهاجران، مکزیکیها ممکن است دلایلی تاریخی برای بازپسگیری این اراضی داشته باشند. ایالتهایی مانند تگزاس، نیومکزیکو، آریزونا و کالیفرنیا تا اواسط قرن نوزدهم متعلق به مکزیک بودند.
پس از شکست مکزیک در جنگ با ایالات متحده، این کشور سال ۱۸۴۸ با امضای معاهده گوادالوپ هیدالگو، از ایالتهای کالیفرنیا، نیومکزیکو، تگزاس و بخشهایی از وایومینگ، یوتا و کلرادو چشمپوشی کرد و این اراضی به آمریکا واگذار شد.
روابط مکزیک و ایالات متحده بهویژه به دلیل مهاجرت و موضوعات اجتماعی، یکی از محورهای حساس و مهم سیاست داخلی و خارجی واشنگتن بوده است
بخشی از ساختار دولت عمیق ایالات متحده، به آموزههای ساموئل هانتینگتون باور دارد؛ متفکری که تأثیر چشمگیری بر سیاستگذاریهای پنتاگون گذاشته است. این نفوذ بهویژه در شرایطی آشکارتر میشود که زبان اسپانیایی بهعنوان زبان غالب در مناطق جنوبی ایالات متحده، از کالیفرنیا تا میامی گسترش یافته است. بر اساس آمارها، تا پایان سال ۲۰۲۴ جمعیت مکزیکیتباران در آمریکا از مرز ۳۶ میلیون نفر عبور کرد، جمعیتی متشکل از مهاجران دارای تابعیت مکزیکی و شهروندان آمریکایی با ریشههای مکزیکی.
پرونده مکزیک، در ظاهر موضوعی آرام و کمتنش به نظر میرسد، اما برخی نظریهها پیشبینی میکنند این موضوع در دهههای آینده به بحرانی جدی تبدیل شود. ازجمله این نظریهپردازان، ساموئل هانتینگتون است که باور دارد درخواستهای تاریخی برای بازپسگیری اراضی از دست رفته، دوباره مطرح خواهد شد.
نگرانی واشنگتن از این موضوع زمانی شدت گرفت که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه فوریه ۲۰۲۲ در بحبوحه جنگ اوکراین گفت: ایالات متحده تگزاس و کالیفرنیا را با زور تصرف کرده است و مکزیکیها حق دارند این اراضی را مطالبه کنند.
این موضعگیری با اظهارات نیکلای پاتروشف، رئیس شورای امنیت ملی روسیه در مارس ۲۰۲۳ تقویت شد. وی در مصاحبهای با روسیسکایا گازتا گفت: مکزیک نهایتاً اراضی ازدسترفته خود در جنگ ۱۸۴۷-۱۸۴۸ را بازپس خواهد گرفت؛ جنگی نابرابر که نیمی از خاک این کشور را از دستش خارج کرد.
در این زمینه، حملات ترامپ به مکزیکیها، تلاش برای بدنام کردن آنان و سیاستهای مهاجرتی سختگیرانه اش تصادفی به نظر نمیرسد. واشنگتن همچنین تلاش کرده است مانع توسعه صنایع نظامی مکزیک، بهویژه نیروی هوایی این کشور شود؛ نیرویی که تنها به چند جنگنده فرسوده اف ۵ محدود است. علاوه بر این، ایالات متحده تلاش دارد مانع از توسعه روابط مکزیک با چین و روسیه شود و اقتصاد این کشور را همچنان وابسته به واشنگتن نگه دارد.
پیشنهاد ترامپ برای تغییر نام «خلیج مکزیک» به «خلیج آمریکا» نیز ریشه در نزاعی هویتی دارد که به قرن هجدهم بازمیگردد. این تلاش بخشی از نبردی ژئوپلیتیکی و نمادین برای حفظ سلطه آمریکا بر قلمروهای تاریخی است. دولت واشنگتن، بیش از هر زمان دیگری، از فروپاشی امپراتوری آمریکا نگران است. این نگرانی از دو منبع اصلی سرچشمه میگیرد؛ چالش چین در عرصه جهانی و تهدید مکزیک در داخل مرزها.
باور به تغییرات ژئوپلیتیکی و احتمال فروپاشی امپراتوری آمریکا در محافل نهادهای قدرتمند بهوضوح دیده میشود. از این رو، تمرکز ترامپ بر چین و مکزیک فراتر از موضوعات مهاجرتی یا تجاری و تلاشی برای مدیریت آینده آمریکا در برابر تحولات تاریخی است که اگر مهار نشوند، میتوانند پیامدهای فاجعهباری داشته باشند.